شرنگ حق(دم خیار سابق!)

عین تهیگاه خیار تلخ مرقوم می فرماییم!

شرنگ حق(دم خیار سابق!)

عین تهیگاه خیار تلخ مرقوم می فرماییم!

یومیه «علی اصغر خان اتابک مرغیه » از نامزدین مجلس

 

 

شنبه: 

 امروز آغاز پروپاگاند ما به جهت انتخابات است . بیست هزار اشرفی داده ایم از دیروز، تصدیق چاپ مطبعه بگیریم که چون فهمیدند از چاکران قبله عالمیم و چندی است میل به کالچر کرده ایم، به طرفه العینی صادر فرمودند. میرز محمود عکاسباشی آمد منزل، در اندرونی پیکره ای تمام قد از ما گرفت به گونه ای که هم تاب شواربمان هویدا بود و هم زبییه روی پیشانی- که به جهت تهجد زیاد- در میان دو کمان ابرو؛ مصداق «تعرف الرجال بسیماهم» معرف ما به جمیع مومنین و مومنات است. تسبیحی هم در دست می گرداندیم و داشتیم می گفتیم:« خیارچمبر» و عکاسباشی داشت از آن سولاخی حالت شفتین ما را می پایید که پیکره انداخته شد. سه قران پول عکاس شد که حوالتش دادیم به «یوزباشی» که میرز محمود، نشانی اش را نداشت به جهت اخذ دستمزد، که گفتیم برود پشت میدان اعدام، قورخانه همایونی و اگر راهش ندادند به سربازها بگوید که:« فلانی فرستاده است». 

 

میرز محمود، همچون ابوی خدابیامرزش تقل سامعه دارد و از حدت ذهن محروم است گفت :«آخر عکس از کاندیدیت در اتولیه چه دخلی دارد به گرفتن وجه از یوزباشی در قورخانه!(سربازخانه)» که مصداق :«کلموا الناس علی قدر عقولهم» گفتیم:« پدر جان! شما نشنیده ای که وقتی میرغضب می خواهد، جنس نسیه بردارد؛ نعره می زند که: به جان قبله عالم!»... گفت:« اوهوم» گفتیم:« خب، پدر من! اگر بنای شوارب باشد که مال میرغضب دو گز بیشتر و اگربه جهت بیضتین باشد که دو من بیشتر از قبله عالم دارد  لیکن وقتی اینطور فرمایش می کند می خواهد بفهماند که لولهنگش زیاده آب بر می دارد،  حالا اگر این بنده، به شما سه اشرفی بدهم ؛ در شهر می پیچد: فلان می خواهد ماتحت بر صندلی مجلس بگذارد، هیچکس پشتش نیست اما وقتی می روی قورخانه و چشمت می افتد به آن توپ قزاقی با آن لوله کلفت، تازه می فهمی که پشت ما بنی بشری نشسته اند که یه همچین صنعتی درتنبان دارد. مفلوک باز نفهمید، گفتیم فراشباشی، تلقین اش کند! 


یک شنبه:امروز نشستیم  به جهت تحلیل انتخابات. اذناب همه بودند. شمس المعارف دیشلمه را که بالا کشید چپقی چاق کرد و دود را که بالا می داد، گفت: «تصدقتان شوم، معلومتان هست که در فقره قبلی انتخابات، بودند جماعتی که دل رعیت برده بودند به جهت حرف ها که از قنسطیتسیون و ترقی می زدند و همچون خر دجال در بوقشان می دمیدند که مملکت قانون می خواهد و ترقی عقل!... لیکن دیدید که آحاد  رعیت چطور با سقلمه آحادی از قبله عالم (متشکل از یوزباشی و قزلباش و میرغضب) به صحنه آمدند و الحمد الله و المنه که با بصیرت تمام این غرخواهرهای قرم دنگ را فرستادیم دوستاقخانه و حالا خودمان مانده ایم و خودمان.. . خب ممکن است فرنگی جماعت، باز هم پفیوزی کند و بگوید این که نشد ایلیکشن و مثل فقره قبل کولی بازی کند، این است که لازم است خودمان چند روزی با خودمان رقابت کنیم و فی المثل اگر علی اصغر خان اتابک می گوید: بیضه از مرغ شده است... میز یحیی عقیم الملک باید بگوید: حاشا و کلا !مرغ از بیضه شده است و قس علیهذا .  

 مستوفی الممالک که در زاویه نشسته بود و سیبیل دود می داد ، این حرفها را که شنید همچو زنی که حیض شده، تاس بقچه بغل گرفت و با خشم نعره زد که:« با این حساب ما نیستیم!»  که همه فریاد زدیم:« چرا عمو اوغلی ؟» گفت: «حالا که خودمان با خودمان می خواهیم رقابت کنیم و آن تجدد خواه های مافنگی هم همه در دوستاقخانه هستند، بنده هم به تنهایی یک شعبه سوم هستم زیرا فکر می کنم میان شما دو جریان که اصول مرغ و بیضه مرغ را گرفته اید و ول کن نیستید، این نکته اعتقادی؛ بالمال به نسیان سپرده شده که این مرغ و بیضه هردو محلی از اعراب ندارند تا سوراخی نباشد و حد واسط این طی طریق این سوراخ باشد، پس ما هم در این فقره انتخابات لیست جدا می دهیم!».   


 دوشنبه: امروز صبح، ایلچی بیگ از قبله عالم مسوده آورده بود که:« نگرانیم این بار هم  مثل آن نوبه، چند موکل جفتک بیاندازند و بیشتر از کش تنبان دهن گشادی کنند و با زهم برای رعیت از حق وحقوق و احوالات نامطبوع ملک و مملکت بگویند»، اطمینان دادیم، زیاده خوف نکنند چون فی الحال، میان ما که در این نوبه از شر ترقیخواه جماعت خلاص شده ایم؛ سه شعبه بوجود آمده مرغیه، بیضویه و مخرجیه و همه متنعم از انوار الهییه و منور به شعاع ناصریه! و بی خیال امور جاریه! 


سه شنبه:اولین شماره از مطبعه ما درآمده. پیکره مان صفحه اول و فرمایش کرده ایم که:« موکل باید بفهمد که مذاق قبله عالم  به حریره بادام و حَب المحلب،  بیشتر مایل است تا دم پختک» . در تحشیه این فرمایش هم کمی بر ترقیخواهانی که در نوبه قبل به دست چاکران همایونی، قزلقورت شدند، لیچار بار کردیم و به رعیت که میلی عظیم به اهل معرفت دارد، متذکر شدیم که :«سید آقا واعظ! بابا بزرگ عمه ناتنی مان بوده است». عصر که شد مطبعه مستوفی الممالک را هم دیدیم. فلان فلان شده عین ما فرمایش کرده منتها با آن کیاست ذاتی که دارد، وقتی حرف از ترقیخواهان اسیر دوستاقخانه شده یک« قرمساق» هم به پاچین آن بیچاره ها -که دستشان از این انتخابات کوتاه است- بسته و افزون برآن، پیکره ای انداخته ازخودش در جنگ سمیرم با کلاه قزاقی مایل ، حمایل سرآجیده، یک برنو سه قطار فشنگ که دور گردنش تا کپلش پیچیده و یک پارابلوم 12 تیره هم که نوک انگشت می چرخاند . خوف کردیم از اینکه این تخم حرام مقرب تر شود و به گاه شمارش آرا دو کروری به ماتحتش ببندند این بود که گفتیم در نوبه بعدی، در مطبعه از قول ما بزنند:« از این ترقیخواه جماعت پفیوز تر نبوده و نیست» و به جهت اینکه بگوییم خیلی از سیاست سرمان می شود، فرمایش کردیم :« احتمالا دراین نوبه انتخابات ترقیخواه جماعت رای نیاورد، چون رعیت می فهمد که صحبت از ترقی و قانون تلقین شیطان است بر جـُــنـُب آب ندیده». 


چهارشنبه: 

خبر آوردند که  امیر الدوله ؛ متصدع قبله عالم شده که:« تصدقت شوم! چه نشسته ای که خلق بر این انتخابات ریسه می روند و اجنبی دستک می زند به جهت این سه شعبه مرغیه و بیضویه و... بیا و یک تن از این جماعت را علی حده مجوز حضور بده طفلک گردو خاکی به پا و تنوری، گرم کند ودر این راه خوف از رای نکن که شمارنده رای مهم باشد نه عداد رای» .این خبر را که شنیدیم، خوف کردیم و گفتیم هر سه جریان مرغیه، گعده کنند به جهت این« دسته خرـ که امیر الدوله در تنبان ما اصولیون کرده و به ناچار وادارمان کرده باز هم دست به انبان شریعت بزنیم وا اسلاما کنیم . گعده کردیم، قرار شد هرجا که می رویم نعره بزنیم که این ملحد زنا زاده است و دزد و حرامی ، یوزباشی را هم گفتیم مسوده بنویسد و شب ها به دست رعیت بدهد که این نصرانی زاده ترقی خواه است و ختنه نکرده و بدون لولهنگ به خلا می رود و بی طهارت است. آخر شبی هم ایلچی بیگ از طرف قبله عالم ، ایشیک باشی از سمت میرزا آغاسی و قوللر آغاسی از سمت یوزباشی آمدند و اطمینان دادند که :«خوف نکنید»، اما خب باز آرام نشدیم، چون هرچه باشد این بصیرت رعیت؛ گاهی شل و سفت می شود و خوف از ایمان مردم است.
 

پنج شنبه:جایی رفتیم برای فاتحه یک متوفی- که البته نمی شناختیم - شنیدیم که مستوفی الملک و عقیم الملک قبل ما در آن انجمن بوده اند.  اولی گفته:« سید آقا واعظ!  جد ننه ناتنی ما بوده» و دومی گفته:« من، نوه خاله ناتنی سید آقا هستم» و هردو ضجه کرده اند که دو روز است از درد رعیَت، خواب ندارند و توصیه به اخلاق و معارف و صفات کمالیه کرده اند و البت هردو نیز دو تا قرمساق و قرم دنگ به آن تک نامزد ترقیخواه حواله و وااسلامی کرده اند.  

 


 

 کاغذ دادیم به قبله عالم که ما انتخابات را اینطور دوست داریم که کسی نباشد و محفل بی ریا و خودی باشد

 

جمعه:آن نامزد مفلوک ترقیخواه جایی رفته چند تا از یوزباشی ها به توصیه مستوفی و عقیم الملک و این بنده، گرد نخودی در کرده اند و آن پدرسوخته را حسابی تلقین میت کرده اند که خود نشان می دهد رعیت هم  در نهایت انزجار است و مایل به جمره .عصر که شد کمی تب کردیم که خاتون باجی پاشویه مان کرد، دایمن هذیان می گفتیم تا از شدت درد به خواب رفتیم. درخواب دیدیم آن پدرسوخته که این همه بدوبیراه نثارش کرده ایم نشسته به ریشمان می خندد، از خواب که پریدیم گفتیم کاغذ و دواتی بیاورند نوشتیم برای قبله عالم که :«سر جدت ات! در تب می سوزیم، گرمای تنورانتخابات نخواستیم چون دیگر نه دین افاقه می کند و نه جعل قصه زبیر و شبیر!!... ما انتخابات را اینطور دوست داریم که کسی نباشد و محفل بی ریا و خودی باشدو صد البته قبله عالم منت گزارده به میر غضب و یوزباشی و چاکران توصیه ها نموده اند که شاکریم ولیک اگر این فلان فلان شده نباشد چاکران مرغیه و بیضویه و مخرجیه با اطمینان بیشتر به ادخال السرور آن طالع منور و فخر مصور پرداخته، ایمان مومنین مضبوط مانده و فرنگی دستک زنان هشتک نمی زند...پس قربانت شوم چه می شود به جای نان برشته نان فطیر از این تنور بیاید بیرون؟ فلذا از آن معجزت ها که از انبان شورای صلاحیه دارید دوباره علم کنید که هم چاکران دعا گو باشند و هم دین و ایمان رعیت برقرار بماند».    

 جمعه عصر:   

آن ترقیخواه که اسباب نگرانی بود و دخولش در عرصه به خروج چاکران منتهی می شد، برا ی احوال مومنین و مومنان مضره تشخصیص داده شد و انشا الله تعالی انتخابات پرشور، برگزار ، دین مومنین بر قرار، و ملک و مملکت محفوظ خواهد ماند و در این باب مرحوم سید آقا واعظ -که این نوبه همه مدعی آن هستیم که به نحوی از تخم و ترکه حضرتش هستیم -فرمایش کرده اند که:«هرچند برخی گفته اند؛ رای دهنده مهم نیست ،رای شمارنده مهم است! لیکن ما می گوییم :صلاحیت دهنده، از این دو مهم تر باشد زیرا اگر او صلاحیت بدهد و رقیبی برخیزد  و میل رعیت بر او فزون گردد ما را کاری نباشد جز مزاوجت در اندرونی یا معاملت با کشک!! و اگر او به رقیب،صلاحیت ندهد؛ ماییم و ماتحت و کرسی وکالت قبله عالم!!».

داستان آن مرغ مقلد که ژاژ می خایید و دهن گشاده می کرد

این روزها جوانکی برآمده کم طاقت، زیاده گو و فحاش نه ادب داند و نه اصول لیک درمدعا، هم اصولگراست و هم مدعی ادب. بارها قصد آن کرده ام که او را رها کنم لیکن گویی، خود ،دوستر دارد که «سیاست» شود و حدیث دهان دره گی اش نقل محافل . ما بر او گفتیم که زبان مهارکند تا چنین درشت نشنود، لیکن سخن ما در او درنیفتاد و این جوانک دوباره افسار شل کرده لگد می زند و طرفه آنکه از نثر ما و نظم دیگری تقلید می کند چنانکه مرغ پخته را خنده آورد از قلت بضاعت این بیچاره الکن که تصور می کند این میدان هم آن میدان است و فرق میدان سخن با چاله میدان نشناسد. مع الوصف از او خواهیم آرام گیرد و منسوبین را با طناب پاره روش پوسیده خود به چاه ویل خفت درنیاندازد. این نظم گفتیم با اجازه از جناب عبید زاکانی و با امید آنکه آن مرغ مقلد، اندازه دانش خود بداند،ژاژ نخاید* و قصد آن نکند که این بار هم به تقلید بنشیند و خلق را به تسخر اندازد:  

 

ای خردمند عاقل و دانا

 قصه انتخاب، برخوانا

از قضای فلک یکی داماد

بود چون حیات ایمانا!

شد حیات از وفور ایمانش

مختلف خوی، همچو مرغانا

نام خود هر زمان به رنگی کرد

 یک زمان« روز قزوین» و« فردانا»!

سر خود کرد چو کبک در وبلاگ

خوف از خراسان و رشت و گیلانا

اهل قزوین و چون «امید» شده است

بی حیا، پرده در، چو موشانا

هنرش اندک است و چون میمون 

کرده تقلید از من ِ دانا

کرد تزویج و راه ها پیمود

یک شب از حجله تا «پرند»انا

غرق بابا زن است و بس مجنون

کرده خود را به کل به نسیانا

شاد می بود با دو صد رانتش

مخزن تاج و تخت و ایوانا

لیک شد به حوزه اش فردی

 نامزد،  وین دو تن؛ هراسانا

مدتی می زند به مردم نیش

گاه دیگر چو غوره، خندانا

گاله را ز حرص خود بگشود

 وز صدایش، جهان، گریزانا

همه را ملحد و مزّلف خواند

خود، اصول و حق و قرآنا

هردم از شیخ گوید و مّمد

 لیک خود و بابا زنش، مسلمانا

درهمی داد تا که نعره زند

مست لایعقلی به نوده انا **

مست بر منبری چو لرزانک

الله الله زند که ای عزیزانا

دوش درهمی به گوشه چشم

داده بر من یکی زهمیانا

نامش عباس، رسم او تخریب

گفته بیرون کنید شیخانا

بعد آن، صد پیامک و نامه***

که گریخت شیخ و ما براندانا!

این همه گفت و جوش ها می زد

این جوان از شعف چو رندانا!

یاد باد آن زمان که عاقل بود

نه چو اُشتر زخشم جوشانا

غم نان را نخور برادر من

رزقنا فی السما، رفیقانا

نزند مرد، نیش خود به رقیب

چون سگ هار در بیابانا

گر تو دندان به هم همی سایی

می شوی پیر همچو گرگانا

عمر خود را چنین تباه مکن

نظری کن تو گاه قرآنا

این چنین دهان گشاده کنی

می شوی در صفت چو حیوانا

می رود انتخاب و می شوی تو زغال

پیش وجدان خود ، مسلمانا!

فحش کم ده که فحش، کم شنوی

کای فدای رهت همه جانا!

غرض از شعر من همی خواندن

مدعا فهم کن پسر جانا  

===================== 

* بیهوده نگوید 

** همان «نوده» باشد 

 

*** این جوانک بعد آن آشوب به این و آن پیامک ها زده که چه نشسته اید فلان را بیرون کردیم!

 

در باب ترس ...

پیر ما شیخ سهل تستری که عموم مشایخ و اکابر از سخنان وی پندها گرفتندی، سخن ها بسیار داشت در انواع نفسانیات انسانی چنانکه در هر باب چنان سخن به قاعده بکار می گرفت که مریدان را معناها مکشوف شدی و دانش ها رو به تزاید گذاشتی چنانکه روزی شیخ ما به اصرار مریدان به تشریح معنای «ترس» پرداختی و چنین گفتی که:
 

ترس آن حالت باشد که اندر جان اوفتد و حال آدمیان نزار گرداند و گوشت ها بر اندام آب گرداند و دهان ها به کف آرد چنانکه جمیع مکاتب گفته اند که اگر خواستی که ترس را شناختن باید که بر آن «جانی عباسپور» نظر افکندن که خود تجلی ترس بود و اقطاب در وی نطرها کردندی تا بالجمله دریابند که معنای ترس چیست. 


 و پیر ما اندر این مفلوک، سخن ها راندی چنانکه گقتی این« جانی» چنان در ترس مستغرق بودی که وقتی حج گزاردی به گاه  ولیمه حج« ترس» در چهره اش آشکار شدندی و دست بدامان «آرین فولاد» گردیدی و چو آن صاحب مال وی  را گفتی که عباس جان! مترس که از کیسه کارگر بر سفره ات افکنم و آن قواره سعادت آباد را به نامت گردانم یا وقتی آن دیگری گفتی که آن نوشکفته خوش سیما را مسند نشین شهرک پرند گردانم، باز هم این بیچاره را قرار، برقرار نگشتی و همچنان لرزیدی.
و نیک به یاد دارم که وقتی پیر ما به تشریخ معنای «ترس» پرداختی و سره از ناسره جدا کردی که اهل علم به کنه معانی عمیق دست یازند باز از این عباسپور مثال زدی که وقتی دست غیب همه رقبای وی را در انتخابات حذف کردی و وی را تک سوار اسب بی رقیب در سباق تک نفره کردی، باز وی را نشانه های قرار مکشوف نگشتی و همچنان لرزیدی، چنانکه باقر و نادر و قاطر و کافر و... را بکارانداختی که در گرد مردمان بگردید و فریاد کنید که مرا چنان خوفی در جان اوفتاده است که در رقابت تک نفره نیز نخسبم مگر مرا اطمینان حاصل آید که وقتی من خوابم دهان های شما گشاده به فحاشی است و خامه قلم تان مشغول به هرزه درآیی و باید که شمایان فریاد کنید و دزد دزد کنید تا مگر کس را نیارستن که مرا پرسد در این 4 سال چه کردی و آن ضیاع و عقار از کجا اندوختی ؟ 


و پیر ما در باب ترس سخن فراوان می گفت چنانکه می فرمود ترس مسری است و زنهار اگر دختر به شوی داده اید، بترسید که اول کس که این مرض «ترس» به او سرایت کند ، داماد باشد ولو این داماد درپرند چون پرندگان غار غار کند و در چرند چون عقابان تیز بپرد و در تقلید چون طوطیان قلم چون «شرنگ حق» بگرداند!
 و مخلص کلام اینکه نیک به یاد دارم روزی از کنار گله ای بر می گذشتم که سگی به هیبت پارس ها کرد و نعره ها زد و من قصد کردم که سنگی مر سگ را بزنم که شبان فریاد کرد : ای جوان به سنگش مزن که حیوان قصد آزار تو ندارد و پارس می کند ازیراک که تنها «می ترسد».

رقعه به حسین الدوله شالی به جهت به مجلس اندر شدن!

حسین الدوله شالی گوید که زمانی قصد کردم به کسوت وکیلی درآمدن و میلی عظیم به ورود به مجلس در من گرفت تا آنجا که مرا نیارستن که بر هوا غلبه آیم و از بوسهل زوزنی  که داستان مکرو قوای ذهنی او د رامر سیاست شهره عام و خاص بود و سیاست و حیله را چون «آب»،«نوش» جان همی کردی، خواستمی که مرا آموزد که چسان به کسوت وکیل درآمدن و این نبشته به رقعه بوسهل باشد که مرا نوشت تا در انتخابات بکا ربندم:


این نوشته رقعه یوسهل زوزنی باشد به حسین الدوله شالی که مرا پرسیدن همی کردی که چگونه به کسوت اهل مجلس درآیم:
 اول:بدان ای حسین! که وکالت مردمان را سودی نباشد که در مملکت قحطی زده ای که قحط الرجال نیز باشد واشکم ها گرسنه و لب ها خشکی زده است، اگر مردمان را وکیلی بودی و مجلسی که سخن آنان بر زبان راندی، اوضاع این نبودی که کنون هست. پس تو را باید دانستن این معنی که در این سرزمین، تصمیم در جایی دیگر است و این مجلس از آن روست که غیر، چون بیند، پندارد که اینجا مجلسی است به وکالت مردم ، پس تو را باید که وقتی به مجلس اندر شدن، جانب آنکس نگه داشتن که مجلس، مطیع خم ابروی اوست. این گفتم تا امر بر تو مشتبه نگردد که این مجلس آن مجلس باشد .
 دویم:چون آهنگ مجلس کردی باید که به دین و شریعت دست یازیدن  و در این طریق، باید که رقیب را لجن مال کردن و او را دزد و سارق و حرامی خواندن و خود را عابد و زاهد نشان دادن و روش اینگونه باشد که اگر رقیب را میان مردمان اقبالی بود او را به بزید بن معاویه منتسب کردن و اگر رقیب را سخنی درمجلسی گفتن که به مذاق خوش نیامد او را« اهل فتنه» خواندن و چون حرفی زد، درمسلمانی اش تشکیک کردن و در عوض خود را علی و حسین و عمار و مختار خواندن و از بصیرت دم زدن و اهل قشون و لشگر با خود همراه کردن و از کیسه بیت المال خوردن و بر رقیب غوغا کردن و او را ملحد خواندن و جماعت خر، نعل کردن به ادوات شریعت و سخنان مطنطن اما جانب قدرت مطلق نگه داشتن و از تنگی معیشت مردم و به حبس اندر شدن مظلوم و به غارت رفتن کرور کرور به دست اهل دولت سخن نگفتن.
سیّم: از شریعت غافل مباش که این شریعت، کیسه ای را ماند که هرچه بر آن دست یازی ، کالا و متاع اندرش بیشتر یابی. غین را حلقوی به لفظ آر، غیر را به نجاست و خباثت و الحاد متهم کن و چشم بر بیضه آن دوز که او را دولت باشد . اصحاب قدرت که ملک و مملکت آنان را باشد و لاجرم داد مردم باید از آنان ستاندن را فراموش کن و رقیب را چنان نشان ده که گویی مملکت و قدرت در دست اوست و لاجرم هرکه از زر و قدرت نالان است باید که در او آویختن. بدینگونه عوام را به جای آنانکه امورات دولت و مملکت بدست آنان باشد به سوی مردمانی کشانیده ای که رقیب تو باشند و اصحاب قدرت که دینار به میلیارد در کیسه انداخته و کاخ ها بنا کرده اند نیز از تو خشنود شوند و تو را صلاحیت ها دهند.
چهارم:در بین رقبای خود نگاه تیزی فراز کن ببین کدام را میان مردم اقبال و محبتی باشد و کدام در دل تو رعب و خوف افکند همو را فتنه گر خوان و سارق مال و ناموس مردمان و در این راه از شریعت هر آنچ توانی برگیر و بر او بکا ر گیر.

ای حسین الدوله شالی، من که بوسهلم، این کردم و در میان عوام الناس ضجه ها زدم از بد دینی غیر و دراین راه اگرچه از ظلم و تعدی  و فتنه گفتم  لیکن اینها بدان ها چسباندم که  دولت و قدرت را در میان مردم اکرام نمی کردندی و جانب مردمان گرفتندی، باشد که تو نیز چنین کنی .

والسلام

تسلیت به خدابخش

 

کل نفس ذائقه الموت 

 به علیرضای خدابخش که این روزها در غم پدر مرحومشان نشسته اند عمیقا تسلیت می گویم