شرنگ حق(دم خیار سابق!)

عین تهیگاه خیار تلخ مرقوم می فرماییم!

شرنگ حق(دم خیار سابق!)

عین تهیگاه خیار تلخ مرقوم می فرماییم!

روایت این مده که نبودیم

مدتی این یومیه تاخیر شد ...مدتی باید تا خون شیر شد 

مدتی بود که میل به یومیه نگاری نداشتیم به جهت تواتر وقایع که این لحظه، منجم باشی قران گرفت و دیدیم  قمر در عقرب نیفتاده و ساعت خوش است که چیزکی بنویسیم از شرح ماوقع  در این مدت:

اشغال بیت الدسایس انگریز: 

 

سه شنبه یا چهار شنبه روزی بود که در اندرونی با انیس الدوله قاپ می انداختیم و پشت هم می باختیم تا آنجا که ضعیفه ها همه پاچین و رمالیده دورمان را گرفته بودند و با دست اجسام قبیحه که مناسب اندرونی باشد و خودمان جوازش را د اده بودیم می ساختند و حواله مان می کردند. بغض گلویمان را گرفت از مملکتی که شاهش در بیرون به اجنبی باج می دهد و در اندرونی این جور چیزها حوالتش می دهند. از اندورنی که بیرون آمدیم، ملیجک را صدا زدیم و گفتیم به جهت ملالت و حقارت؛ دلمان چیزکی می خواهد که موقع خزیدن دررختخواب همایونی حواله هرچی بتر این ضعیفه ها کنیم که فکر نکنند لولهنگ اعلیحضرت دیگر آبی ور نمی دارد و بدانند که ما اراده که کنیم  ضعیفه، که باشد؟ انگریز و آن ملکه قحبه شان ویتوریا  هم تنبانش را خیس می کند. 

 

یوز باشی را خبر دادیم و گفتیم که الساعه د راندرونی می خواهیم غرا نطقی کنیم که فلان ساعت قصد داریم بابای انگریزی جماعت را بدهیم کولش، ببینیم چه می کنید و بصیرتتان تا کجاها می رسد؟ 

 

عصرانه که می خوردیم تمبک میرزا گیوه ورکشیده و تخت آجیده، لنگ لنگان خودش را رساند به ما و با هیجان خبر فتح بیت الدسایس انگریز را داد . صفدر میرزا عکاس باشی هم آمد و عکس هایش را آورد . کلی خندیدیم یوزباشی بالای پرچین سفارت انگریز نشسته بود انگاری قاطر سوار شده قصد جالیز کرده ، فراش سید آقا دست به سیبیل می کشید، عباس قورچی هم با دسته بیل قفل و کلون را بالا و پایین می کردو حاجب الدوله هم داشت نعره می زد. آن طرف تر هم غلام شمسی با انگشت داشت عکس ملکه شان را بی عفت می کرد. انیس الملوک این عکس ها را دید و فهمید که قبله عالم که ما باشیم، ع هن که کنیم دنیا کن فیکون می شود، قرو قرشمالی برای مان آمد که بیا و ببین بد جورحس نر بودن به مان دست داد.  

 

داشتیم حسابی از این فتح الفتوح سیبیل دود می دادیم که سر نیک براون سر و کله اش پیدا شد. مردک ختنه نکرده نصرانی فهمیده بود که کار کار خودمان بوده آمده بود شلتاق می کرد که این بار اگر در دربار، آقازاده ای بچه اش نشد یا تخم ترکه اش بی قوت بود یا سید آقاتان هو س لندن کرد و ما جواز ندادیم و در خواب و یقظه هم نتوانستید دخیل تیمز و میدان ترافلگار بشوید، بدانید که این پخی بود که خودتان بالا آوردید. 

 

سر نیک براون که رفت مثل زائوی آل دیده دست بر دست کوبیدیم و واویلا گفتیم. حاجب الدوله را گفتیم غلط کردمی  بگوید و در مسوده کند لیکن جور یکه رعیت نفهمد تف مان گیر کرده به ریشمان که کرد. 

 

 سر نیک براون چوب خط هایی فرستاده بود به جهت جبران چیزها که یوزباشی و حاجب الدوله غارت کرده بودند.  

 

به اندرونی که رفتیم دیدیم ضعیفه ها دوباره براق شده اند و شکلک در می آورند. انیس الملوک ناقص العقل طعنه می زد که این بار جیبیتان را ورانداز کنید بعد یوزباشی را بفرستید که غارت کند و حساب اشرفی از کیسه قبله عالم بدهد و اینطور جلوی سر نیک براون به شلنگ و تخته انداختن بیفتید. ضعیفه خر است خب ، نمی فهمد. تلغراف زدند که یک عده در محل بست نشسته اند که ما بیرون نمی آییم مگر قبله عالم بگوید به حاجب الدوله گفتم بگوید بیایند بیرون که بابامان در آمده است و باز هم تر زدیم. گفت و آمدند. 

 

الان که اینها را می نویسیم کمی اوقاتمان تلخ شده، برویم کمی قند نبات بخوربم که حالمان خوب شود و نوبه بعد ماجرای این نکبتی انتخابات را بگوییم که عین عادت ماهانه دوباره نوبه اش شده و بازهم ماجراها داریم....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد