شرنگ حق(دم خیار سابق!)

عین تهیگاه خیار تلخ مرقوم می فرماییم!

شرنگ حق(دم خیار سابق!)

عین تهیگاه خیار تلخ مرقوم می فرماییم!

احوالات یومیه ناصر الدین میرزای مطلق السلطنه

شنبه: 


صبح علی الطلوع، گفتیم حمام را قرق کردند، پریدم در خرانه و حباب ها هوا کردیم آن زیر. نفخی کرده بودیم به جهت دندان گرفتن تربچه فراوان که دیروز از باغچه صمصام میرزا آورده بودند . دیروز در اندرونی با سوگلی مسابقه گذاشته بودیم که ببینیم کدام بیشتر تربچه می لمباند، این یکی را هم باختیم. یادمان باشد این بار که دراندرونی خواستیم، سباق بگذاریم برای جویدن تربچه، یک شورایی هم آنجا علم کنیم که سوگلی را رد صلاحیت کنند به جهت عدم التزام به اول شدن همایونی، چون حقیقتا اعصاب نداریم برای رقیب، حتا اگر به جهت جویدن تربچه و نفخ بعد از آن باشد! 

   

یک شنبه:  

 عباس الملک سگزآبادی شرفیابی می خواست با داماد آمد، معقول جوانی بود آراسته، دو دستی دُم قبای عباس الملک گرفته بود و زار می زد، عباس الملک دل نگران بود به جهت این شعبده فرنگی انتخابات و جوانکی بد دین که رقیب شده بود و بیم آن داشت که به جهت اقبال رعیت، این بار از دارالشورا بیفتد، میرزای آغاسی هم حاضر بود و متعجب که مگر آن جوانک را ملحد و یاغی نخواندیم؟ در دارالشورا هم که گفتیم دهنه باز و پدر آن مردک را به نِسیان، متهم کنی ؟ دل نگرانی از چه باب است؟ عباس الملک جوانک نزار همراه را نشان داد گفت :تصدقت شوم من که آن نوبه از تصدق نبودن آنها تپانجه نوک انگشت می گرداندم این بار اگر رقیب باشد که می دانی چه خاکی باید بر سر کنم و اصلا من هیچ،این جوانک بیچاره دامادمان چندی است در منصب جدیدی که مرحمتش شده اشرفی زیاده می شمرد و اکنون خوف آن دارد که اصول زیر پا برود، والله این جوان دارد از دست می رود، با اشاره چاکران کرده ایم اش مسوول امورات مهمه لیکن اول بار است که انتخابات تجربه می کند و «کاسبی فتنه» اگر چه می داند اما به قاعده نمی داند، در نتیجه  شب و روز ندارد از بس گاله گشاده و کف می کند، کمی عصبی مزاج شده و از منبع موثق و مخبر صادق خبر دارم که در بستر به جای مزاوجت «شیخ شیخ» و «پرند پرند»،«فتنه فتنه » و «انتخابات انتخابات» می کند و به خلق پنجه می کشد و از نهیبی آشفته می شود. در اندرونی هم وضعیت هم این است حالا که کیسه باقر میرزا سوراخ شده و از اشرفی های آنجا خبری نیست و اخوی هم در دوستاقخانه شلاق اختلاس می خورد و خبری هم از اشرفی فولاد و باقر میرزا و مابقی اذناب نیست، قبله عالم مثال آن 1200 متر قواره سعادت آباد و آن 300 متر قواره فردوس، چیزکی مرحمت کنند که جای دوری نمی رود. دارالشورا هم که باشیم، پاچه قبله عالم مزمزه می کنیم . 

دستی بر سر جوانک کشیدیم گفتیم بیقراری نکند، گاله گشودن را هم گفتیم بیشتر کنند . دو ساعتی طول کشید تا رفتند به درب مشبک صاحبقرانیه که رسیدند جوانک نزار همچنان گوشه قبای عباس الملک گرفته بود و به پرنده و چرنده دشنام می داد وکف در می کرد!  

 

 

 عباس الملک سگزآبادی و دامادش  

عباس الملک به نقل از مخبر صادقی می گفت که طفلک جوانک به جای مزاوجت در بستر، گاه و بیگاه خواب نما می شود و «شیخ شیخ » و «انتخابات انتخابات» می کند! 

 

 دوشنبه: 

فرهاد میرزا عکاسباشی را شنیدیم در بلاد اتازونی رفته به جهت نمایش فیلم و آنجا مرد و زن به هم لولیده و این پدرسوخته را جایزه داده اند . گفتیم خانه اش را خراب کنند که وقتی آمد بفهمد وقتی سیبیل ما اینطور با جذبه تاب می خورد و تنبانمان آرتیک می جنبد، صورت میمیک ما را ول نکند و نرود صور قبیحه سرهم کنمد و جایزه بگیرد. گفتیم میرزا رضای قصاب برود پیش سید آقا که سر منبر فصلی از این ملحد بی دین برای رعیت سخن کند.  

 

سه شنبه:  


امروز که میرزا آغاسی، اشرفی ها را برایمان می شمرد؛ دیدیم چند اشرفی، کم است. پرسیدیم چرا کم است؟ گفت: بلاد فرنگ اُ شتـُـلم می کنند با قبله عالم که اصول دیموقراتیک رعایت نفرموده اید و عنقریب است که نفت را ببندند. دل نگران شدیم، گفتیم چه کنیم که این پدرسوخته ها را تادیب کرده باشیم جوری که مجبور نباشیم بابت هاکوپیان؛ اشرفی؛ حاتم بخشی کنیم، یاد مشقت اندرونی افتادیم در شب های زفاف سوگلی های جدید و تنگی ماجرا، فرمودیم هرچیز« تنگ» است ببندند که اینها قدر «گشادی» بدانند، فراشان تنگیدند تا درس عبرتی باشد برای این دول وحشیه که اسم تمدن بر خود گذاشته اند.  

 

 

به جز انیس الدوله، دو راس از زنان اندرونی که قبل از سباق برای تربچه خوری، به جهت عدم التزام به عادت داشتن ما به بازی تک نفره و نیز عدم التزام به پیازچه رد صلاحیت شدند

 

چهارشنبه: 

 جمعی مومنین را که در کلاس های درس یوزباشی روانه کرده بودیم به جهت آموختن اصول و انتخابات، عودت داده بودند به دارالخلافه به جهت درست درس نگرفتن و تلفظ غلط حروف شفوی در برخی فحش ها مثل «پفیوز». گفتیم بیاورندشان دم درب قورخانه عباس الملک را گفتیم دامادش را که از «ایمان» حظی وافر برده بیاورند که برای مومنینی چنین اصول دان، اوستادی کند.
 جوانک را آورده بودند. ملیجک می گفت نمی آمد و قبای عباس الملک را چسبیده بود، چشمش را بستیم، قبای خودمان را دادیم لای انگشتش که خیال کند پدرزن است. 

 جوانک اما در کارش اوستاد است چنان فحش هایی یاد این جماعت داده بود و چنان بی محابایشان کرده بود که وقتی به یکی از جوانک های تعلیم داده گفتم اسمت چیست؟ با غضب رگ گردن کلفت کرد و گفت:« اسمم به بَتـَر هرچه شیفته زر و زور و قدرت و مکنت»! خنده مان گرفته بود، گفتیم :«اهل کجایی؟» گفت:« اهل هر چه بَتـَر ننه ناکجا آباد! مردک قرم دنگ دیلاق!!». فرمودیم حسب الامرمان در فقره تنگه! چند تایی را روانه آنجا هم بکنند که وقتی طیاره و کشتی اجنبی رد شد از این فراورده های وطنی به قدر مضبط حواله آنها شود مابقی را هم گفتیم وبلاغ بزنند که این خزاین الهییه در انتخابات به کار می آید.  

   

 پنج شنبه: 


امروز را رفتیم شکار تیهو که گفتند انگریزی ها مسوّده داده اند که حالا که تنگش کردید کاری میکنیم که مرغ هوا به یادتان بگوید:« ددم وای!».اذناب ترسیده بودند گفتیم :نترسید که فوقش اگر دیدیم سُمبه پر زور کرده اند، گشادش می کنیم. اسم گشادی که آمد ، نیش ها باز شد. میرزای آغاسی عصر خبر آورد که این حرف ها که ما فرمودیم بد جوری باعث «بیداری» شده است. 

  

 جمعه: 

بازهم صمصام میرزا تربچه آورده بود. قبل از شروع سباق تربچه خوری، سوگلی مان انیس الدوله رد صلاحیت شد به جهت عدم التزام به پیازچه و دو تن دیگر هم قس علیهذا به جهت عدم التزام به عادت داشتن ما به بازی یک نفره. ما هم قبل شروع به عنوان نامزد این  آیین تربچه خوری، ابتدا از آن فحش ها که یاد گرفته بودیم به بَتـَر آنهایی که نیامده بودند در این مسابقه با من رقابت کنند دادیم ، بعد هم کمی از آلت، حواله آنها دادیم که آمده اند اما رد صلاحیت شده اند و بعد هم گاز آبداری به تهیگاه تربچه زدیم. غوغای اهل بصیرت در اندرونی برخاست. انیس الملک شروع کرد به دم جنباندن و دیگر یادمان نیست چه شد جز اینکه اواخر شب، چشم را که باز کردیم، دیدیم، چاکران؛ همه گرداگردمان نشسته اند. برخی که در امتحان بصیرت مردود شده اند با دستمال دماغ گرفته اند و برخی نیز با بصیرت تمام، دست بر سینه ما را نظاره می کنند.

نظرات 4 + ارسال نظر
یه دوست سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:20 ق.ظ

خدایی خیلی با حال مینویسی دوست دارم بدونم کی هستس تو چه رشته درس خوندی آخه این مدل تحریر کردن کار هر کسی نیست هر چند که منم منظور همهی مطالبتو متوجه نمی شم

بینام سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:39 ب.ظ

بسیار شیوا وقانونمند می نویسید دستتان درد نکند

درباری سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:41 ب.ظ

سلام
شازده احتجاب را خوب خوانده ای ! میرزا

باور کن نخوانده ام ولی فرصت کنم حتما می خوانم

مصطفی حسین زاده شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ب.ظ http://mostafamoshaver186@yahoo.com

با سلام
بسیار جالب بود ِ لذت بردم انشااله با اجازه شمااز مطلب خوب شما در یک سخنرانی استفاده می کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد