شرنگ حق(دم خیار سابق!)

عین تهیگاه خیار تلخ مرقوم می فرماییم!

شرنگ حق(دم خیار سابق!)

عین تهیگاه خیار تلخ مرقوم می فرماییم!

در باب ترس ...

پیر ما شیخ سهل تستری که عموم مشایخ و اکابر از سخنان وی پندها گرفتندی، سخن ها بسیار داشت در انواع نفسانیات انسانی چنانکه در هر باب چنان سخن به قاعده بکار می گرفت که مریدان را معناها مکشوف شدی و دانش ها رو به تزاید گذاشتی چنانکه روزی شیخ ما به اصرار مریدان به تشریح معنای «ترس» پرداختی و چنین گفتی که:
 

ترس آن حالت باشد که اندر جان اوفتد و حال آدمیان نزار گرداند و گوشت ها بر اندام آب گرداند و دهان ها به کف آرد چنانکه جمیع مکاتب گفته اند که اگر خواستی که ترس را شناختن باید که بر آن «جانی عباسپور» نظر افکندن که خود تجلی ترس بود و اقطاب در وی نطرها کردندی تا بالجمله دریابند که معنای ترس چیست. 


 و پیر ما اندر این مفلوک، سخن ها راندی چنانکه گقتی این« جانی» چنان در ترس مستغرق بودی که وقتی حج گزاردی به گاه  ولیمه حج« ترس» در چهره اش آشکار شدندی و دست بدامان «آرین فولاد» گردیدی و چو آن صاحب مال وی  را گفتی که عباس جان! مترس که از کیسه کارگر بر سفره ات افکنم و آن قواره سعادت آباد را به نامت گردانم یا وقتی آن دیگری گفتی که آن نوشکفته خوش سیما را مسند نشین شهرک پرند گردانم، باز هم این بیچاره را قرار، برقرار نگشتی و همچنان لرزیدی.
و نیک به یاد دارم که وقتی پیر ما به تشریخ معنای «ترس» پرداختی و سره از ناسره جدا کردی که اهل علم به کنه معانی عمیق دست یازند باز از این عباسپور مثال زدی که وقتی دست غیب همه رقبای وی را در انتخابات حذف کردی و وی را تک سوار اسب بی رقیب در سباق تک نفره کردی، باز وی را نشانه های قرار مکشوف نگشتی و همچنان لرزیدی، چنانکه باقر و نادر و قاطر و کافر و... را بکارانداختی که در گرد مردمان بگردید و فریاد کنید که مرا چنان خوفی در جان اوفتاده است که در رقابت تک نفره نیز نخسبم مگر مرا اطمینان حاصل آید که وقتی من خوابم دهان های شما گشاده به فحاشی است و خامه قلم تان مشغول به هرزه درآیی و باید که شمایان فریاد کنید و دزد دزد کنید تا مگر کس را نیارستن که مرا پرسد در این 4 سال چه کردی و آن ضیاع و عقار از کجا اندوختی ؟ 


و پیر ما در باب ترس سخن فراوان می گفت چنانکه می فرمود ترس مسری است و زنهار اگر دختر به شوی داده اید، بترسید که اول کس که این مرض «ترس» به او سرایت کند ، داماد باشد ولو این داماد درپرند چون پرندگان غار غار کند و در چرند چون عقابان تیز بپرد و در تقلید چون طوطیان قلم چون «شرنگ حق» بگرداند!
 و مخلص کلام اینکه نیک به یاد دارم روزی از کنار گله ای بر می گذشتم که سگی به هیبت پارس ها کرد و نعره ها زد و من قصد کردم که سنگی مر سگ را بزنم که شبان فریاد کرد : ای جوان به سنگش مزن که حیوان قصد آزار تو ندارد و پارس می کند ازیراک که تنها «می ترسد».

نظرات 1 + ارسال نظر
نامه هایی به پسرم یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:03 ب.ظ

در این بافت "خوف" همنشینی بهتری از "ترس" داشت و در صورت استعفاده بر همگنی متن می افزود. البته همینطوری هم که بود لذت بردیم. آورین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد