شرنگ حق(دم خیار سابق!)

عین تهیگاه خیار تلخ مرقوم می فرماییم!

شرنگ حق(دم خیار سابق!)

عین تهیگاه خیار تلخ مرقوم می فرماییم!

تذکره الاولیا:فی ذکر مولانا داوود!

آن مرد عالم حق و حقوق، آنکه گاه و بیگاه و در هر انتخاباتی می زند بوق، آنکه می خورد با هر جماعتی دوغ، عاشق جایی پر از رای دهنده و شلوغ، داوود محمدی، یگانه دوران و ارباب معرفت بود.  

 

گویند که از کودکی دل به انتخاب داشت و در این راه محبت همگان به  دل.

مولانا فضیل گوید که شبی داوود را دیدم که با خدای خویش مناجات می کند، گوش فرا دادم و دیدم که می گوید: بار خدایا تو خود می دانی که مرا چسان محبت آن نشیمنگاه سبز در دل است، تو خود می دانی که آن لامصب هرمی شکل میدان بهارستان چگونه مرا واله خود کرده است، تو خود می دانی که از دوزخ تو مرا ترسی نیست اما از ابطال رای هراسانم، تو خود می دانی که برای این راه چگونه دستی در پینگ پتگ و پایی در فوتبال و سری در شطرنج و باسنی در باله و خلاصه همه جایم در همه جا د رگیر است پس باشد یاری ام کنی...

مولانا فضیل گوید : هرچه صبر کردم دیدم خدای زمین وآسمان به تخ....ش نیست و داوود را جوابی نمی دهد،چون دعای این عارف کوه و بیابان و بر و بحر را شنیدم کم بود یا خدای خویش درگیر شوم که اینگونه دل سنگ دارد و این عارف سرگشته را وقعی نمی نهد لیکن بر صفرای خویش برآمدم و آرام،آمینی گفتم.

گویند در میان عارفان و اقطاب و اوتاد داوود محمدی تنها عارفی بود که برخلاف دیگر عرفا که مریدان گرداگردشان بود، این داوود بود که گرداگرد مریدان بود چه که وی چنان مستغرق در انتخابات بودی که گویند سی سال گرداگرد مردمان و حلقه ها از قلندران و صوفیان و مطربان و ملوک و خلاصه هر قوم و مذهبی گردیدندی و فریاد کردی که مرا ببینید و رای ام دهید وگویند سه کرت درانتخابات شرکت کرد، کرّت اول، سماع داوود در انتخابات به طبع مشایخ خوش نیامد و او را به تهمت راندند و بر سر کوی و برزن به دروغ کردند که این عارف را در عنفوان جوانی با شاهد پسری سر و سرّی بوده ، داوود را این سخن گران آمد اما وی را نیارستن که اعتراضی کردن و رای وی ملاخور همی شدندی.

 مولانا قطب تستری گوید هر عارف را میل به مصاحبت با قومی است الا داوود که به گاه انتخاب میل به همه نفوس در وی افتد از جن و انس و دلیل آن باشد که بعد ملاخور شدن رایش به تهمت دروغ آن فعل وی در اندرونی، داوود را این رای آمد که سر به هرخانقاه زند و هرجا که خلقی را گرداگرد هم دید برود و با یک یک انان دست دهد تا مگر طالع نحس وی در انتخابات قرین سعد شود.

گویند داوود چون آن تهمت ها دید و رای خود را باطل، عزم آن کرد که از جماعت اصلاح طلب تبری کند و به جماعت راست که تضمین همنشینی آنان با حور العین در محضر حضرت آدم سند و بنچاق شده بنشیند اما دریغ و درد که این جماعت نیز در دل وی را قبول نکردندی و وقتی داوود به آنان لبخند زدندی در دل گفتندی ای فلان بن فلان...لیکن به روی خود نیاوردندی .

فضیل عیاض گوید روزی مر داوود را گفتم برای عارفی چون تو چون باشد که با هر جماعتی میگردی و بر چهره ای لبخند می زنی و داوود مرا گفت ای فضیل مرا عادت آن بود که بر نسق دیانت اخم کنم و روی بر مردمان ترش، تا آنکه ندانسته با قوم اهل اصلاح هم پیاله شدم و مشایخ رای مرا باطل کردند و داوودی که اینچنین سر بزیر بود را به تهمت خلوت کردن با شاهدان اندرونی چنان سیاست کردندی که مرغان اسمان بر من گریستندی پس با خود گفتم ای داوود! به هر جانداری که می بینی بخند و دستی افشان کن تا مگر یک بار هم که شده مشایخ محبت تو را بر دل گیرند و تو به وصل آن صندلی های سبز برسی .

صاحب کتاب «عیون المنتخبین فی ذکر داوود المحمدی» گوید روزی مجنونی در کوی قدم می زد و به گزمه و قصاب و نجار و نکناس و نعلبند سلام می داد تا ظهر شد و بر کنگره ای بر شد تا کمی استراحت کند ، داوود را دید که از سر کوی می آید و به کناس سلام میکند و گوید ای برادر من هم کناسم و از نجاران بیزار و به نجار می رسد و می گوید ای برادر من هم نجارم و از کناسان بیزار و به نعلبند می رسد و گوید من نعلبندم و از قصاب بیزار و به قصاب نیز این گوید و دست اخر به انتها ی کوی که رسید گفت خدا یا تو می دانی که من نه کناسم و نعلبند که داوود محمدی ام و مجلس خواهم!! ...مجنون گوید در آن روز لنگی داشتم آن درآوردم و رو به داوود کردم و گفتم ای شیخ امر کن به هرجا که تو فرمایی این لنگ بیاویزم که تو سرسلسله اقطاب و سلطان العارفینی!!

از او سخنانی برجای مانده چنان که گفته است:

- عارف آن باشد که چون تجلی مجلس در دلش نشست حتی درگرمابه که بشد بی هراس از ضجه مردان برهنه، تک تک درهای غرف و آبریزگاه ها را بزند و در حالی که از ترس رویت عورت مردمان، چشم را می بندد، دهان بگشاید و گوید من داوود محمدی ام  و از شمایانم!

- خلیل ادهم گوید روزی داوود مرا گفت ای ادهم اگر گفتی اکنون شب است یا روز، گفتم ای داوود معلوم است شب است گفت آری و من از مردان شبم تا صبح شد و آفتاب برآمد و گفت ای خلیل اکنون چه گفتم:روز. گفت آری و من مرد روزم!! خلیل گوید دانستم که اینها برای مجلس گوید، دم بستم و به ذکر مشغول شدم!

- حسین بن سهل گوید روزی  به یک دو راهی رسیدیم که یکی به چپ می رفت و یکی به راست و گاه انتخابات بود. من و داوود با هم بودیم به داوود گفتم به کدام سو رویم گفت ای ابن سهل ترا به جان مادرت قسم برو ارّه ای بیاور و مرا به دو نیم کن که مرا این هردو نیاز است!... من در شگفت شدم و گفتم آخر ای داوود، نامزد مجلس دو نیم شده به چه کار آید؟ گفت ای ابن سهل تو نمی دانی وقتی نشیمن بر آن کرسی سبز افتد انجم چسان بدرخشند و ساقیان سیمین ساق چسان هلهله کنند و بخدا قسم که اگر ماه را در دست چپ من و خورشید را در دست راست من بگذارند تا مرا از نامزدی منصرف کنند من از این راه دست نشویم و اگر به جای دو راه چپ و راست صد رره از راه انحرافی و میانه و... هم بود مرا رضایت به صد پاره شدن بود.

و از او نقل است که:

مرد را شایسته است که اگر جماعت سوگوار را دید به میانشان بخزد و چون وراث بر سر زند و  در میان قبر خود را اندازد و گوید به جای مرده تان مرا دفن کنید و چون جماعت شادوار را دید به میان مجلس چون ملخ پرد و کون جنباند و دستک زند و چون اهل علم دید ایسم به تهیگاه عبارت بندد و لفاظی کند و چون کودکان دبد چوب بر لای پا نهد و خر خیالی را هی کند و چون علما را دید دست بر ریش کشد و آداب تطهیر ماتحت و کپل برای مومنین زمزمه کند و با هر جماعتی بجوشد و نعره زند که من با شمایانم که آن هرم و ان صندلی های سبز  را اگرچه درنهایت کمتر از ارزن فایدت است اما عقده ها فرو نشیند و  آن بهارستان نه لفظ باشد که بهار خزان دیده من سرگشته و هم پیاله با همه گونه نفوس باشد و مر داوود را چیزی گواراتر از آن نیست که در آن مجلس باشم و خدای را شاهد گیرم که اگر در دوران پارینه سنگی هم بودم مرا خوف ان نبود که در میان تیرانوزورها به آن قوم و در میان اگوانادون ها بدان قوم ابراز همکیشی کنم که عارف جان سوخته را اینها همه برای ان مجلس شرا ب و شیرینی چیزی نباشد!

گفته اند که پیری از جماعت برزخ بین گوید الیعاذ بالله اما در عالم معنا خدا را دیدم که سر می خاراند که یا للعجب مرا از یاد رفته است که این داوود بالاخره از کدام قوم است و ملک نقاره گفت خود از فرشتگان بخش بایگانی شنیدم که هم در جهنم و هم در دوزخ و هم در بهشت همگان گویند که دست کم یک بار داوود را دیده اند که به میانشان آمده و گفته من از شمایانم!

گویند روزی به هنگام طفلی در مکتب فلک خورد از آن رو که استاد پرسیده بود اگر قرار باشد بین یک و دو بگویی که کدام زوج است، چه می گویی؟ داوود گفته بود: یک، هم زوج است و هم فرد و دو ، هم زوج است و فرد و شما هم استادی گرانقدرید و هم مایه خوف من و من هم که چنین جانب این و آن را بالسویه دارم از برای آن عمارت در بهارستان ، داوودم!

گفته اند که داوود اهل کرامات بود لعبتی ساختی و گویی افشاندی و نام آن را پینگ پنگ گذاشتی و مر او را هیچ چیز با هیچ چیز در تناقض نبود چنانکه از تور پینگ پنگ، گوی رد کردی و از شورای مشابخ نگهبان چبزهای دیگر و این شعر را فخرالدین احمد در وصف او گفتی که:

ای داوود د رمیان مرغ و باز

کاندیدا شو با همه مرغان بساز

مرغ جبری را زبان جبر گو

مرغ بال اشکسته را از صبر گو

مرغ چپ را تو کلام چپ بگو

مرغ راستی را زبان راست گو!

گویند وقتی رایش باطل شد یاران سخت بگریستند و وفتی که در محضر شیخ اسلامی رسید بازهم یاران بگریستند و وقتی به محضر آبنوش رسید هم سخت بگریستند و وقتی هم در گوش قوامی گفت من از شمایم هم سخت بگریستند و وقتی هم به اهل نهصت آزادی گفت هم سخت بگریستند و وقتی به جریان انحرافی گفت من از شمایانم و به مرتضی حسینی و مابقی هم این گفت بگریستند تا اینکه دیدند با داوود گشتن مستلزم  مشکی پر آب و زیارت انواع مشایخ ملحد و با ایمان و کافر و زاهد است پس دیگر نگریستند و حوالت به اسباب ازدیاد نسل دادند.

و السلام من اتبع کل الناس للانتخابات و سلم کثیرا!

نظرات 2 + ارسال نظر
منتقد یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:33 ق.ظ

خیلی کارتون بده که این کارارو می کنین با تخریب آدما چیو می خواین ثابت کنین من از مدیر سایت قزوین امروز به خاطر این کار بدشون گله مندم که هر چیزی رو رو سایت می زارن خیلی کار شما بده

مریم کشاورز مسعودیان یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:15 ق.ظ http://mkmraya.blogfa.com

چندی پیش مطلبی بیشتر طنز گونه با عنوان خبرنگاری و دیگر هیچ در وبلاگم قرار داده بودم که فردی به اصلاح خبرنگار در نظر بی ادبانه ی خود به توهین به خبرنگاران خانم استان پرداخته است.

به گونه ای که در بخشی از متن این نامه آمده است:

هرکاری عشق میخواد عشق که داشتی برات مهم نیست که چطوری انجامش میدی . با این تعاریفی که شما کردی خیلی راحت از این کار برو کنار تا خیالت راحت شه .
جلالی اگر رفت بیرون به خ اطر عشق به پولی بود که رفت به خاطر عشق به رپرتاژی بود که رفت وقتی دید رپرتاژی درکار نیست و از ارزشهای خودش کم شده رفت درست مثل شما .
کدوم نشریه استان امروز خبرنگار داره؟ مگر امروز چیزی به نام نشریه تو استان داریم؟؟؟ اینا پوستر های تبلیغاتی هستند که با محوز نشریه بیرون میان و شما هم برا اینا بازاریابی بیشتر نیستید و فقط برای دلخوش کنک شما بهتون میگن خبرنگار.
تو این استان خبرنگار هاشمی بود تو این استان خبرنگار جباری هستش نه شماها و امثال شما ها-
خبرنگاری که شخصیت خودش رو به خاطر رپرتاژ میده از شخصیت جامعه خبرنگاری مایه گذاشته و این خیانتی است که توسط امثال شما بازار یابها به جامعه خبری میشه .
هیچ فکر کردی چرا بیشتر خبرنگارهای نشریات استان یا بهتر بگم بازاریاب های پوسترهای خانمن؟؟ چون آقایان روابط عمومی نگاه ویژه ای به شما خانمها دارن پس بهتره برید فکری به حال این اتوضاع بکنید
خواهشا شمارو به جدتون به تمام مقدسات عالم قسم اسم خودتون رو خبرنگار نزارید و آبروی این قشر رو بر باد ندید .
ببخشید اگر تند بود اما حقیقت تلخه
از همه ی خبرنگاران استان ) چه خانم و چه آقا( که قدری فقط قدری تعصب دارند در خواست می کنم در پاسخ به رفتار بی ادبانه ی این فرد در متنی واکنش خود را به این به اصلاح خبرنگار در وبلاگ خودتان داشته باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد