شرنگ حق(دم خیار سابق!)

عین تهیگاه خیار تلخ مرقوم می فرماییم!

شرنگ حق(دم خیار سابق!)

عین تهیگاه خیار تلخ مرقوم می فرماییم!

تذکره الاولیا:فی ذکر مولانا داوود!

آن مرد عالم حق و حقوق، آنکه گاه و بیگاه و در هر انتخاباتی می زند بوق، آنکه می خورد با هر جماعتی دوغ، عاشق جایی پر از رای دهنده و شلوغ، داوود محمدی، یگانه دوران و ارباب معرفت بود.  

ادامه مطلب ...

قربان برم خدا را یک بام و دو هوا را!!

آورده اند که در ازمنه ماضیه شهری بود که قزوینش می خواندند و این شهر را مردمان را اخلاق و شرع و جدان دگرگونه بودندی چنانکه گاه بر پیلی ترحم آوردندی لیکن بر موری چنان خصومت تمام کردی که مغولان بر اهل نیشاپور !!

و از عجایب سلوک اینان یکی آنکه جماعت مطبعه چی این شهر نیز که قاعده بر منورالفکر بودن آنان باشد چنان معاملتی با دیگران کردی که کناسان و قصابان و از این حیث فرقی میان اینان با دیگران نبودندی.


آورده اند که از سلوک محیر العقول اهل قلم و دستک در این شهر یکی این بودی که گاه چون گزمه گان بر سر هم زدی و یکدیگر لکه حیض کردی و گاه چنان بر انسانیت مقیم بودی و بر یکدیگر رحم آوردی که اهل اشارت را درماندی از این تغیّر ...


و از این حالات دگرگونه این جماعت یکی آنکه وقتی ارباب قدرت بر«حمید مافی» نامی  که قلم بر جهت مخالف می گرداند،  کینه ها آوردندی و او را به محبس انداختی و زن و عیال خانمان به بازی گرفتی، کسی دم برنیاورد تا بدان پایه که وی آواره بلاد گشتی و بی خانمان راه کوه و صحرا گرفت یا آن زمان که «نصور» نامی به سیاهچال افتاد به سبب آن قلم که در مرارت کارگران گرداندی، باز کسی را سخنی نیاراستن که گفتن و نیز وقتی برخی دیگر از اصحاب قلم را کافر خواندندی و به دفتر و دستک آنان به نیم شبان آتش افکندی و تهدید کردندی و قس علیهذا بازهم کسی را از این جماعت سودای اعتراض نبودندی لیکن وقتی که هاشمی نامی را از مسند برگرفتی ، غوغا برخاست و خلق را صداها برآمد و خانه ها سیاهپوش شد و ضجه ها افتاد و من که بو سهلم نیک به یاد دارم که آن زمان و این زمان من نیز بر این معاملت که بر هاشمی رفتی دل آزرده گردیدم چه که قلم را حرمتی است بس عظیم و نشایستی که بر اهل قلم، خشم گرفتن لیک این سوال همچنان در ذهنم خلجان کردی که اگر آن زمان که شحنه گان تیغ و دشنه بر حمید و نصور و مابقی ادناب گرفتی اینان را سخنی برآمدی شاید اکنون این معاملت با هاشم و امثال وی نبودی و نیز یاد دارم که این هاشمی نیز آن زمان سخنی نگفتی و یاد دارم که ظریفی می گفت در عجبم از این خلق که جامه سیه می کنند دراین ظلم که بر این قلم چی فارس به بی انصافی رفت و به خلع شغل منتهی شد وغوغا ها برخاست  و از آن ظلم که بر آن مافی و نصور ها و... رفت و به نفی بلد منتهی شد و هیچ چیز برنخاست.

و آورده اند که پیرزنی بر پشت بام با عروس و داماد خسبیدی و پیرزن مر عروس را گفتی که هوا گرم است از شوی خود فاصله بگیر و به دخترگفتی که هوا سرد است برآغوش شویت برو گرما گیر! و عروس لب تحیر گزید که: قربان برم خدا را یک بام و دو هوا را!!


ّ

روایت این مده که نبودیم

مدتی این یومیه تاخیر شد ...مدتی باید تا خون شیر شد 

مدتی بود که میل به یومیه نگاری نداشتیم به جهت تواتر وقایع که این لحظه، منجم باشی قران گرفت و دیدیم  قمر در عقرب نیفتاده و ساعت خوش است که چیزکی بنویسیم از شرح ماوقع  در این مدت:

ادامه مطلب ...